عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عسل بانو

من امروز 2 ساله شدم

  امروز تولدمه و دو ساله شدم  الانم با مامان میخوایم بریم کلی تزیینات به در و دیوار بچسبونیم بعدا میایم مینویسم و عکس میزاریم ...
30 بهمن 1391

خوراکی های محبوب عسل در آستانه دوسالگی

غذا: آش و سوپ (خیلی دوست دارم و همیشه میگم : مامان آش)  . ماکارونی (خیلی دوست دارم و از غذاهایی هست که تا آخرش میخورم اونم تنهایی. البته با قاشق و چنگال و دستام! ) . قرمه سبزی . سبزی پلو هم خیلی خیلی دوست دارم با گوشت یا ماهی فرقی نداره. پیتزا که تا اسمشو میشنوم میگم دُس (سس) . سیب زمینی سرخ شده. کوکوسبزی ماست هم خیلی دوست دارم و میگم : مامان ماست     نوشیدنی محبوب: شیر. دوغ . دلستر. چای ( این رو هم مامان کمرنگ میده بخورم ) . نوشابه (ولی مامان نمیده بخورم )   میوه: سیب (دوست دارم درسته بگیرم دستم و بخورم ) . ن ارنگی . موز (قبلا بیشتر دوست داشتم) . ...
25 بهمن 1391

شیرین زبونی های عسلی

دیگه کم کم دارم ٢ ساله میشم  کلی بزرگ تر شدم و چیزهای جدیدتر یاد گرفتم خیلی هم شیرین زبون شدم  قبلا مامان یه سری از کلمه هایی که میگفتم رو نوشته بود حالا هم میخواد یه سری دیگه رو بنویسه تا بعدا بخونم و ببینم تو دو سالگیم چیا میگفتم  البته همشون جدید نیست و بعضی ها رو خیلی وقته میگم این رو تازه یاد گرفتم وقتی دلم بغل میخواد یا بیرونیم و از راه رفتن خسته میشم دو تا دستامو باز میکنم و میگم : بَبَل (بغل) وقتی یه چیزی به من میدن و یا وقتی بوس میدم میگم: می سی (مرسی) وسایل همه رو هم میشناسم میدونم چیا مال من یا مامان یا بابا هست تازه وقتی خونه مامانی اینا هم میریم وسایلارو میشناسم و جمله معروفم رو میگم: ا...
16 بهمن 1391

شیرین کاری از نوع عسلی

وقتی آروم نشستم و تلویزیون میبینم آروم که چه عرض کنم  یه جا بند نمیشم که هی با صندلی میپرم بالا و پایین به خصوص وقتی متوجه بشم مامان میخواد ازم عکس بگیره  آخه معمولا وقتی دوربین میبینم حرکاتم چند برابر میشه اینم نتیجه اش و شکار لحظه ها یه روزم تو اتاقم بازی میکردم مامان هم تو آشپزخونه بود بعد شنید که من دارم با صدای بلند میگم برو برو برو !  بعد اومد دید دارم با دستم اشاره میکنم و دنبال یه چیزیم و میگم برو . مامان هم شده بود این شکلی  بعد مامان متوجه مگس بزرگی شد که تو اتاقمه و من دنبالش کرده بودم و با اشاره دست میگفتم برو و به پنجره اشاره میکردم  تا مامان رو دیدم گفتم:  وی...
7 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد